امنیت شغلی، رؤیای نیمهجان
روایت: «رضا» عرقش را خشک کرد و کمی روی پا ایستاد و با صدایی که تهش کمی بغض داشت، از آنچه از گذشته تا حال اتفاق افتاده، روایت میکرد. داستان «قریب» و آشنایی که هرکدام از ما نمونههایی از آن را یا از نزدیک دیدهایم یا چیزی شبیه آن را شنیدهایم. داستان «رضا اسدی» مانند هزارو یک قصه واقعی دیگر است که هر …